شعر بیان شاعرانه اندیشیدن
پیرامون ادبیات
نقد و بررسی و انتشار آثار ادبی

 

شعر، بيان شاعرانه انديشيدن

چگونه سخني را شعر مي‌ناميم؟ در زبان روزمره گاهي شعر به سخني كه داراي مقصود خاصي نيست و معناي دقيقي را افاده نمي‌كند ، اطلاق مي‌شود. گويي شعر از ارزش كمتري نسبت به ديگر قالب‌هاي زباني برخوردار است؛ اما آيا چنين است و آيا شعر واجد معنا نيست و از هيچ تفكر اصيلي ناشي نمي‌شود؟ در اينجا قصد نويسنده اين است كه شعر را از نگاه خود توصيف كند و وجوه متمايز تفكري را كه بر اساس آن شعر حاصل مي‌شود، بيان كرده، تفاوت اين تفكر را از تفكر فلسفي و علمي مشخص كند.

به نظر نويسنده، شعر داراي تفكري اصيل است، ولي بنا نيست حامل و ناقل اطلاع و شناختي از جهان خارج باشد، چرا كه اصلا جهاني كه در شعر توصيف مي‌شود متفاوت با جهان علم و فلسفه است.

به نظر مي‌رسد غالب افراد شعر را مبتني بر احساس مي‌دانند و از همين رو ناخودآگاه زبان شعر در تقابل با زبان تفكر (فلسفه و منطق) قرار مي‌گيرد. اين تقابل تا حد زيادي صحيح است. فلسفه و منطق اساسا و آن‌گونه كه در تاريخ ظهور پيدا كردند، مبتني بر استدلال‌هاي دقيق بودند. بدين شكل كه بنا داشتند كه از مقدماتي كه صحت آنها مورد اثبات عقلا قرار گرفته براساس شرايط قياس‌هاي منطقي، به نتايج جديد برسند.

اما هرچند زبان شعر، متفاوت با زبان فلسفه و منطق است، نمي‌توان شعر را كاملا فاقد تفكر دانست، بلكه بهتر است شعر را حاوي تفكر (يا منطقي) متفاوت و متمايز دانست چرا كه هيچ كلامي در خلأ شكل نمي‌گيرد و لازمه كلام و نطق ظاهر، نطق درون (= تفكر) است؛ اما تفكر و منطق حاكم بر شعر چگونه تفكر و چگونه منطقي است؟ پرسش بدين سوال با مقايسه‌ بين شعر و ديگر قالب‌هاي زبان (بخصوص زبان منطق و فلسفه و علوم تجربي) آشكار مي‌شود.

حكايت‌گري و دلالت‌گري

يكي از ويژگي‌هاي مشترك قالب‌هاي زباني فلسفي، منطقي و علمي حكايت‌گري يا دلالت‌گري است. توضيح اين‌كه معمولا عالم علم تجربي و فيلسوف هر يك به نوع خود (و به شكل متفاوت) خواهان تبيين واقعيت (يا بخشي از واقعيت) هستند. عالم علم تجربي قوانين حاكم بر موجودات فيزيكي را مورد بررسي قرار مي‌دهد و خواهان كشف اين قوانين است؛ بنابراين حوزه واقعيت مورد بررسي در علم تجربي قلمرو واقعيات فيزيكي است، اما قلمرو فلسفه (و به طور اخص مابعدالطبيعه) به شكل سنتي واقعيت به لحاظ كلي است.

بنابراين زبان علم و زبان فلسفه، داراي جنبه حكايتگري و اطلاع رساني از جهان واقع هستند. بر اين اساس، هم در زبان علم و هم در زبان فلسفه، نوعي ثنويت و دوگانگي ميان ذهن انسان و واقعيت مفروض است.

ذهن در مقابل جهان يا به عبارت ديگر ذهن در مقابل واقعيت است و زبان ابزاري است براي اظهار تصويري كه ذهن درون خود از جهان خارج دارد، بنابراين ذهن در اينجا ‌بايد همچون دوربين عكاسي عمل كند و هرچه تبيين علم و فلسفه از واقعيت دقيق‌تر باشد نشان مي‌دهد تصوير اين دوربين داراي كيفيت بهتري است، يعني علم يا فلسفه ما صحت بيشتري دارد.

نسبت شاعر با جهان او

گفتيم براي درك ويژگي‌هاي شعر بايد آن را با قالب‌هاي ديگر زبان از جمله زبان علم و زبان فلسفه مقايسه كنيم. حال كه 2 وجه اساسي و بنيادين زبان علم و زبان فلسفه و مابعدالطبيعه سنتي را دريافتيم (كه عبارتند از حكايت گري از واقع و از پيش پذيرفتن ثنويت) بايد بررسي كنيم كه نسبت زبان شعر با اين دو خصوصيت چگونه است. به نظر مي‌آيد كه وجهه اصلي زبان شعر اين است هيچ يك از دو خصوصيت را ندارد (يا دست كم اين دو خصوصيت بسيار در شعر كمرنگ هستند.)

زبان شعر زبان حكايت‌گري از واقع نيست، بلكه غالبا گوياي نگرش شاعر نسبت به وضعيتي است كه شاعر در حال توصيف آن است. اين نگرش نه همچون نگرش علمي جزيي‌نگر است و نه همچون نگرش فلسفي داراي دقت. اين نگرش، نگرشي احساسي است، ولي خالي از تفكر نيست، بلكه واجد تفكري متفاوت از تفكر فلسفي و علمي است. براي مثال وقتي سهراب سپهري مي‌گويد «زندگي ديدن يك باغچه از شيشه‌ مسدود هواپيماست... فكر بوييدن گل در كره‌اي ديگر، زندگي شستن يك بشقاب است» به نظر جملاتي خبري را براي بيان تفكر خود استفاده مي‌كند، در حالي كه هم شاعر و هم مخاطب او مي‌دانند كه اين جملات، جملاتي خبري از نوع جملات خبري فلسفه و علم نيستند. بلكه حاكي از احساس شاعر نسبت به تجربه زندگي است، تجربه‌اي كه شاعر در محضر آن است و هيچ فاصله و جدايي‌اي از شاعر ندارد. شاعر زندگي را اين‌گونه مي‌بيند، به همين سادگي و بساطت و بي‌آلايشي. بنابراين تفكر شاعرانه مبتني بر عدم ثنويت ميان شاعر و موضوع مورد تفكر اوست. شاعر به خلاف فيزيكدان و فيلسوف، بين خود و جهاني كه قصد توصيف آن را دارد، دوگانگي احساس نمي‌كند بلكه نسبت او و جهانش نسبت يگانگي و عدم‌ثنويت است.

 

براي بيان مقصود خود مثالي را ذكر مي‌كنم. باغ بسيار زيبا، سرسبز و خرمي را تصور كنيد كه تا به حال هيچ تجربه‌اي از آن نداشتيد و از هر باغي كه در زندگي ديديد زيباتر است. هر چقدر نقش عنصر خيال را در توصيف چنين باغي تقويت كنيم، باز نمي‌توانيم حاصل توصيف خود را شعر بناميم. توصيف ما هنگامي شاعرانه خواهد بود كه ما مخاطب، قصد شاعر را از اين توصيف، انتقال نگرش خود به وضعيت موجود در آن (يا وضعيت مطلوب) تلقي كند. اين وضعيت، وضعيتي است كه شاعر در تماس مستقيم با آن است و شايد اصطلاح تماس در اينجا صحيح نباشد و حكايتگر نوعي ثنويت باشد، در حالي كه ميان شاعر و چنين وضعيتي، هيچ ثنويت و دوگانگي‌اي وجود ندارد. شاعر با اين وضعيت درآميخته است و اين وضعيت در حضور شاعر است.

 

پس مشخصه اصلي زبان شعر معين شد: حضور. موضوع مورد توصيف در شعر، نزد شاعر حاضر است و نه حاصل. وقتي يك عالم تجربي از اشياي فيزيكي تبييني ارائه مي‌كند به نظر مي‌رسد دانشي براي او از اشيايي كه در ثنويت با ذهن او قرار دارند حاصل شده است، در حالي كه شاعر آنچه نزد او حاضر است را بيان مي‌كند و آن احساس و نگرش او به جهان است.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:, توسط اکبر جعفری |